وقتی یادم میوفته کیا توی زندگیم برام مهم بودن
سرمو میگیرم بالا تف میکنم تو آسمون تا برگرده توی صورتم...
من ... بعد از هزار سالِ تمام حتی
باز روزی مُردهام به خانه باز خواهد گشت
تو از این تنبورهزنانِ توی کوچه نترس
نمیگذارم شبهای ساکتِ پاییزی
از هول و ولایِ لرزانِ باد بترسی ...!
هر کجا که باشم
باز کفن بر شانه از اشتباهِ مرگ میگذرم
میآیم مشقهای عقبماندهی تو را مینویسم
پتوی چهارخانهی خودم را
تا زیرِ چانهات بالا میکشم
و بعد ... یک طوری پرده را کنار میزنم
که باد از شمارشِ مُردگانِ بیگورش
نفهمد که یکی کم دارد!
سید علی صالحی
بابا لنگ دراز عزیزم
تمام دلخوشی دنیای
من این است که
تو ندانی و من
دوستت بدارم!
وقتی میفهمی و
میرانی ام;
چیزی درون دلم فرو میریزد...
چیزی شبیه غرور
لطفا گاهی خودت را
به نفهمیدن بزن
و بگذار دوستت بدارم
کتاب:بابا لنگ دراز
جین وبستر