چهرازی

چهرازی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است

۲۲
آذر

http://bayanbox.ir/view/2597170078524662613/uiulp-8l-3.jpg


من ... بعد از هزار سالِ تمام حتی
باز روزی مُرده‌ام به خانه باز خواهد گشت
تو از این تنبوره‌زنانِ توی کوچه نترس
نمی‌گذارم شب‌های ساکتِ پاییزی
از هول و ولایِ لرزانِ باد بترسی ...!
هر کجا که باشم
باز کفن بر شانه از اشتباهِ مرگ می‌گذرم
می‌آیم مشق‌های عقب‌مانده‌ی تو را می‌نویسم
پتوی چهار‌خانه‌ی خودم را
تا زیرِ چانه‌ات بالا می‌کشم
و بعد ... یک طوری پرده را کنار می‌زنم
که باد از شمارشِ مُردگانِ بی‌گورش
نفهمد که یکی کم دارد!


سید علی صالحی

  • بهزاد.الف
۰۱
آذر

http://bayanbox.ir/view/2064279615110184647/IMG-20181122-120649-510.jpg

دستت مبارک است که چک میزند به گوش
دستت مبارک است که می اورد به هوش
عیسای دست های مبارک بزن مرا
تا مرده ای به زنده شدن مفتخر شود...
بله مبارکند دستهایی که میزنند
میزنند و بیدارت میکنند
 میزنند و هوشیارت میکنند
 که بیدار شو آدم ساده
که در این دنیای آهنین تو چرا درگیر احساسی
راستش را بخواهی حقیقت تلخ است و حقیقت اینست که تمام آدم های احساسی در این دنیای منفعت محور محتاج دستی هستند که بزند و بیدارشان کند کسی که جواب دوستت دارمهاشان را با مرسی خدانگهدار بدهد!
تا بدانی طفلک احساسیه من معادلات دنیا را اعداد و ارقامند که حل میکنند نه دوستت دارم های تو...
پس ببوس دستان مبارکی را که زدنند تا مرده ای به زنده شدن مفتخر شود . بیوس دستانی را که زدند تا به هوش بیاورندت که احساست را قربانی کن و آهنین برخیز از زمین و دنیا را دوباره ببین و این بار دنیا را حل کن با منطقت نه با احساست!
تو ای مفتخر به زنده شدن تو اینک پیامبر این دنیایی  رسالتت را انجام بده و جواب تمام دوستت دارم هارا خدانگهدار بگو
مبادا که دلت بلرزد
که حکم ارتداد
مرگ است...


بهزاد.الف

  • بهزاد.الف
۲۲
مهر


جلوی تاکسی نشسته بودم. راننده نگاهم کرد و گفت: «چقدر موها رو سفید کردی» !

راست می‌گفت، بیشتر موهایم سفید شده است. گفتم: «بله» ... راننده پرسید: «برای مردن آماده‌ای؟!»

گفتم: «چی؟!» راننده گفت: «میگم برای مردن آماده‌ای؟» گفتم: «مگه قراره بمیرم؟» راننده گفت: «آره دیگه... چشم به هم بزنی رفتی... زود... خیلی زود» !

برای مردن آماده نبودم حتی برای شنیدن این حرف هم آماده نبودم، ولی انگار راننده مطمئن بود که به زودی می‌میرم!

به راننده گفتم: «من نمی‌خوام به این زودی بمیرم». راننده گفت: «هیچ کس نمیخواد ولی خیلی هم زود نیست ...» !

دلم می‌خواست از تاکسی پیاده شوم و بقیه راه را بدوم... ولی راه دور بود و جان این همه دویدن را نداشتم...

👤 سروش صحت

  • بهزاد.الف
۱۸
شهریور

http://bayanbox.ir/view/9157351018983372683/werfgwerfwef.jpg

بچه که بودیم میشستیم دور هم کلاغ پر بازی میکردیم .ماشین پر،خونه پر،پول پر، آرزو پر...

والا وضعیت انقدر خرابه من به عنوان یه جوون 25 ساله  خجالت میکشم حتی آرزو کنم!

در واقع رسیدیم به این یه بیت شعر حضرت شهریار که میگه :

ز موی سپید گمان مبر به عمر دراز ، که جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی...

اون خط اول که از کلاغ پر صحبت کردم خواستم بگم که ما فکر میکردیم داریم بازی میکنیم

ولی نگو اینا داشتن از بچگی آروم آروم حالیمون میکردن بزرگ بشی از این خبرا نیست!

بایدم از این خبرا نباشه وقتی ارزش پول ملی ما انقدر کاهش پیدا کرده که میانگین درآمد توی

ایران از حدود 400 دلار رسیده به 110 دلار که این میزان درآمد در بین 4 کشور آخر جهانه و

جالبتر از همه اینکه نصف درآمد افغانستان،پاکستان،و سوریه ست... واقعا متاسفم برای خودمون

دهه ی شصتی ها همیشه میگفتن ما نسل سوخته ایم و از این حرفا ولی باید بگم دهه شصتی ها

حداقل وقتی به سن کار و فعالیت رسیدن بازار کار حدقل وضعیت نسبتا خوبی رو داشت ولی ما دهه

هفتادی ها واقعا تو بدترین موقعیت زمانی و توی بدترین موقعیت جغرافیایی بدنیا اومدیم

نه امیدی ، نه پولی، نه آینده ای                             خدایا انصافا کمکمون کن.

بهزاد.الف


  • بهزاد.الف
۱۰
شهریور

http://bayanbox.ir/view/4089619447887082384/22216420.gif

طرح جمع آورى لبخندهایش از تهران
کار ساده اى نبود
غُبارِ غم تهران
خنده هاى دلبر را
پنهان مى کند
و من پیک ام را به زیر ِ پیکِ خالى خودم مى زنم
با دو پیکِ پشت هم
فرصتى براى فکر کردن باقى نمى ماند
تو تا فرصت هست بگو
من را بى تو که مى توان صدا زد ؟!
وقتى به جستجوى تو
در
شادمانى هاى شبانه
لقمه هاى صبحانه
خُنکاىِ بلوار کشاورز
پشتِ بامِ بلندِ خنده هات ، عاشق ام
حالا تو در اینجاى پیچکِ کلمات من
با چشم هات مى خندى
چشم هات که مى خندند
باید طرح جمع آورى خودم را پیاده کنم
من خودم را جمع نمى کنم
دلم را پیاده مى کنم
در دست هاى تو مى گذارم
و پیاده مى شوم
تو تا هستى
هستى عطر ِ موهات را به خود مى گیرد
هواى کوچه ما
از عشق نشانى نداشت
قبل از اینکه
لبخندهات
شب و من و کوچه را سیاه مست کند
[ سجاد افشاریان ]

  • بهزاد.الف