قراره که روزی گنداب شوم گنداب
انگور فلّه ایم ، با گلّه ی انگوران، در خمره مخموری در گوشه ی مهجوری !
قراره که روزی “گنداب شوم گنداب”
بیا و بَردارم در کوزه بیاندازم! در یوزه بیاندازم
سرخ ترین خونِ ، جان را بِچِش از خونم و بعد اگر خوش بود، اگر که شاد شدی ! مرا به نام خودت!
“شراب کن شراب”
دفتر کهنه ای ام ! ورق نمی خوردم
قسم به جان کسی که دوستش داری
ورق بزن مرا ! صحیح قرات کن و بعد
مرا به معجزه ات !
“کتاب کن کتاب”
نه فحش بلد بودم ، نه فحش میگویم
فحش که میخوردم ، سکوت میکردم!
اصلا بیا هر چه فحش بلدی به من
“نثار کن نثار “
که میپرستی را ؟ چه میپرستی را؟
من که جواب شده ام! و سخت بیمارم تو نیز نه می آیی نه جواب میدهی ام !!
مگر چه میشودت ؟! بیا به بالینم نگیر جانم را و در سکوت مطلقمان!
تو نیز بی پروا در احتضار مرا “جواب کن جواب”
چگونه بیاورمت ؟
چگونه می آیی ؟
هر چه بلد بودم ، بکار میبستم
چگونه بی وقفه به خاک سرد زدی ام ؟
و بعد مرگ تنم اگر که یک روزی
به فاتحه ام رفتی سلام مرا برسان
به خانه پدری وسعی کن که مرا
خوب به یاد آری!
و یاد مرا با خود
“خاک بکن خاک”