چهرازی

چهرازی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

۰۱
آذر

http://bayanbox.ir/view/2064279615110184647/IMG-20181122-120649-510.jpg

دستت مبارک است که چک میزند به گوش
دستت مبارک است که می اورد به هوش
عیسای دست های مبارک بزن مرا
تا مرده ای به زنده شدن مفتخر شود...
بله مبارکند دستهایی که میزنند
میزنند و بیدارت میکنند
 میزنند و هوشیارت میکنند
 که بیدار شو آدم ساده
که در این دنیای آهنین تو چرا درگیر احساسی
راستش را بخواهی حقیقت تلخ است و حقیقت اینست که تمام آدم های احساسی در این دنیای منفعت محور محتاج دستی هستند که بزند و بیدارشان کند کسی که جواب دوستت دارمهاشان را با مرسی خدانگهدار بدهد!
تا بدانی طفلک احساسیه من معادلات دنیا را اعداد و ارقامند که حل میکنند نه دوستت دارم های تو...
پس ببوس دستان مبارکی را که زدنند تا مرده ای به زنده شدن مفتخر شود . بیوس دستانی را که زدند تا به هوش بیاورندت که احساست را قربانی کن و آهنین برخیز از زمین و دنیا را دوباره ببین و این بار دنیا را حل کن با منطقت نه با احساست!
تو ای مفتخر به زنده شدن تو اینک پیامبر این دنیایی  رسالتت را انجام بده و جواب تمام دوستت دارم هارا خدانگهدار بگو
مبادا که دلت بلرزد
که حکم ارتداد
مرگ است...


بهزاد.الف

  • بهزاد.الف
۱۱
شهریور

http://bayanbox.ir/view/6891697925841013457/772398681.jpg

منم شکار، شکارم کن

سپس ببوس و بچرخانم

سپس بپرخ و ببوسانم

سپس چه کار چه کارم کنم

چه کار هرچه تو میخواهیست

بخواه انچه که میخواهی

اهای بینی سربالا

از این درشکه بیا پایین

به من بچسب همین الان

مرا ببوس همین حالا

که زندگی دو سه نخ کام است

و عمر سرفه کوتاهی

  • بهزاد.الف
۱۰
شهریور

http://bayanbox.ir/view/4089619447887082384/22216420.gif

طرح جمع آورى لبخندهایش از تهران
کار ساده اى نبود
غُبارِ غم تهران
خنده هاى دلبر را
پنهان مى کند
و من پیک ام را به زیر ِ پیکِ خالى خودم مى زنم
با دو پیکِ پشت هم
فرصتى براى فکر کردن باقى نمى ماند
تو تا فرصت هست بگو
من را بى تو که مى توان صدا زد ؟!
وقتى به جستجوى تو
در
شادمانى هاى شبانه
لقمه هاى صبحانه
خُنکاىِ بلوار کشاورز
پشتِ بامِ بلندِ خنده هات ، عاشق ام
حالا تو در اینجاى پیچکِ کلمات من
با چشم هات مى خندى
چشم هات که مى خندند
باید طرح جمع آورى خودم را پیاده کنم
من خودم را جمع نمى کنم
دلم را پیاده مى کنم
در دست هاى تو مى گذارم
و پیاده مى شوم
تو تا هستى
هستى عطر ِ موهات را به خود مى گیرد
هواى کوچه ما
از عشق نشانى نداشت
قبل از اینکه
لبخندهات
شب و من و کوچه را سیاه مست کند
[ سجاد افشاریان ]

  • بهزاد.الف