
طرح جمع آورى لبخندهایش از تهران
کار ساده اى نبود
غُبارِ غم تهران
خنده هاى دلبر را
پنهان مى کند
و من پیک ام را به زیر ِ پیکِ خالى خودم مى زنم
با دو پیکِ پشت هم
فرصتى براى فکر کردن باقى نمى ماند
تو تا فرصت هست بگو
من را بى تو که مى توان صدا زد ؟!
وقتى به جستجوى تو
در
شادمانى هاى شبانه
لقمه هاى صبحانه
خُنکاىِ بلوار کشاورز
پشتِ بامِ بلندِ خنده هات ، عاشق ام
حالا تو در اینجاى پیچکِ کلمات من
با چشم هات مى خندى
چشم هات که مى خندند
باید طرح جمع آورى خودم را پیاده کنم
من خودم را جمع نمى کنم
دلم را پیاده مى کنم
در دست هاى تو مى گذارم
و پیاده مى شوم
تو تا هستى
هستى عطر ِ موهات را به خود مى گیرد
هواى کوچه ما
از عشق نشانى نداشت
قبل از اینکه
لبخندهات
شب و من و کوچه را سیاه مست کند
[ سجاد افشاریان ]